۱۳۹۳/۰۵/۲۲

هم اتاقی
خانم حميدي براي ديدن پسرش مسعود ، به محل تحصيل او يعني لندن آمده بود‎.
او درآنجا متوجه شد كه پسرش با يك هم اتاقي دختر بنام vikki ‎زندگي ميكند.
كاري از دست خانم حميدي بر نمي آمد
و از طرفي هم اتاقي مسعود هم زیبا بود.
او به رابطه ميان آن دو ظنين شده بود و اين موضوع باعث كنجكاوي بيشتر او مي شد. مسعود كه فكرمادرش را خوانده بود گفت : " من ميدانم كه شما چه فكري مي كنيد ، اما من به شما اطمينان مي دهم كه من و Vikki فقط هم اتاقي هستيم‎ . "

حدود يك هفته بعد‎ Vikki پيش مسعود آمد و گفت : " از وقتي كه مادرت از اينجا رفته ، قندان نقره اي من گم شده ، تو فكر نمي كني كه او قندان را برداشته باشد ؟‎ "
"خب، من شك دارم ، امابراي اطمينان به او ايميل خواهم زد‎."
او در ايميل خود نوشت‎ : مادر عزيزم، من نمي گم كه شما قندان را از خانه من برداشتيد، و در ضمن نمي گم كه شما آن رابرنداشتيد . اما در هر صورت واقعيت اين است كه قندان از وقتي كه شما به تهران برگشتيد گم شده‎ .
با عشق، مسعود
روز بعد ، مسعود يك ايميل به اين مضمون ازمادرش دريافت نمود‎ : پسر عزيزم، من نمي گم تو با Vikki رابطه داري ! ، و در ضمن نمي گم كه تو باهاش رابطه نداري . اما در هر صورت واقعيت اين است كه اگر او درتختخواب خودش مي خوابيد ، حتما تا الان قندان را پيدا كرده بود‎.
با عشق ،مامان.

هیچ نظری موجود نیست:

برگزیده ها